محل تبلیغات شما

تهران-من-خدا



به قلم علی عاشوری


پدرم وقتی که سنش کم بود برادرش را از دست داد ، برادری که همیشه مثل پدری دلسوز مراقب بود تا برادر کوچکش پا به بیراهه باز نکند . 
چند ماه بعد از خبر از دست دادن برادرش پدرش را از دست داد . 
چند سال پیش مادرش را از دست داد ، مادری که در تمام این سال ها برایش هم پدر بود هم مادر ، پس با از دست دادن مادرش نه برای بار سوم که برای بار چهارم یتیم شد . 
همیشه برایم سئوال بوده پدرم از کجا یاد گرفته پدر خوبی باشد .

به قلم علی عاشوری

زمونه ی عجیبی شده . هرکسی طوری صحبت می کنه که انگار فقط حق با اونه . شاید خود من بیشتر از هر کس . 
و این شده بخشی از زندگی هر روزه ما ، من هایی که هر کدوم تنها خودشون رو حقیقت مطلق می دونن . اما حقیقت اگر ماهیت مستقلی نداشته باشه قابل تشخیص نیست . شاید باید وجودی خارج از من برای حقیقت در نظر بگیریم تا از انقدر بازیچه وابستگی مجازیش با این من دست و پا گیر نباشه .

به قلم علی عاشوری

راننده تاکسی مدام از پول هایی که یده می شود می گفت . دست آخر هم گفت اگر رئیس جمهور شود همه ها را تیر باران می کند . بنزین و قطعات خودرو گران نشده بود ولی هزار تومان گران تر از نرخ کرایه مسیر با من حساب کرد .

استاد مان از اول ترم می گفت از تقلب متنفر است و اگر ببیند سرجلسه کسی تقلب می کند همان جا نمره برگه اش را صفر می دهد . دو جلسه مانده به امتحانات به هرکدام از ما مسئولیت ترجمه چند صفحه از یک کتاب خارجی را داد و گفت اگر تحویل ندهیم در امتحان بیشتر از ده نمی گیریم . ترم بعد وقتی برای خرید کتاب به انقلاب رفته بودم دیدم که اسمش به عنوان مترجم روی نسخه فارسی همان کتاب خورده .

پدرم مدام به من سرکوفت می زد که چرا درس نمی خوانی و کارهایت را به موقع انجام نمی دهی . قبل از عید برای کمک به مغازه می رفتم . پدرم در مغازه نبود اصلا ، نمی دانم کجا بود . من با طلب کارهایی که در پایان سال به دنبال بدهی شان بودند صحبت می کردم . آن ها فقط صحبت نمی کردند . صدای شان بلند تر از یک صحبت ساده بود .


نگاهی بر کتاب " دسته دلقک ها " اثر لویی فردینان دِتوش ( سلین )
به قلم علی عاشوری


! توجه : این متن یک برداشت شخصی و بیانگر نکاتی است که در خوانش اولیه کتاب برای اینجانب قابل توجه بودند و به هیچ وجه به عنوان یک نقد ادبی منتشر نشده و مولفه های نوشتاری و پژوهشی لازم را برای ورود به فضای نقد ندارد . قطعا دربسیاری از موارد بیان شده توسط اینجانب نقد های بسیاری وارد است !
به عنوان کسی که همیشه چشمانش بر روی آثار کلاسیک روسی می چرخیده اولین مواجهه ام با یک اثر کلاسیک فرانسوی به نام دسته دلقک ها نوشته سلین باعث شد تا توجهم به نکات تازه ای جلب شود که در ادامه به اختصار آن هارا بیان می کنم .
1-نقدی بر نقد :
سلین عامدانه و با حالتی اعتراض گونه بیشتر موارد رایج در نقد ادبی را با تمام قدرت زیر سئوال می برد و همین باعث می شود تا برای نقد این وجه منتقدانه اثر وی پیچش های بسیاری وجود داشته باشد .
2-نوع بیان پاراگرافی :
همانطور که در مقدمه کتاب ذکر شده و به صورت بسیارپررنگ در 100 صفحه اول کتاب مشهود است سلین به دفعات از یک بیان تکه تکه و پاراگراف گونه در این اثر استفاده کرده که شاید مشابه نگاه پیش بینانه جورج اورول در رمان 1984 ، این بیان نیز نشانه پیش بینی سلیقه آیندگان است . همانطور که بیان پاراگرافی و اختصار گویی در فضاهایی مثل توئیتر حرف اول را می زند و کوتاهی و گزیده گویی یکی از تکنیک های بالا بردن میزان بازدید یک مطلب در اینترنت است .
3-جزئیات برای حالات :
در رمان های کلاسیک روسی مکررا شاهد فضاسازی های فیزیکی و تجسم محیط هستیم ، حال آنکه سلین به جای توصیف جزئی مکان وقوع و اشیاء و ظاهر افراد به بیان کلی موارد ذکر شده اکتفا کرده و تمرکزش را روی بیان جزئیات حالات و وقایع کلیدی قرار می دهد .
4- استعاره به جای صفت :
در بسیاری از رمان ها صفت گذاری ابزار اصلی نویسنده است اما سلین موصوف را در بسیاری از موارد ، به خصوص در ابتدای کتاب و در فضاسازی هایش حذف کرده و صفت را جای موصوف قرار می دهد و از استعاره استفاده می کند و این نکته قابل تامل است .
5-فضاسازی طولانی :
در 100 صفحه اول رمان دسته دلقک ها شاهد یک فضاسازی طولانی هستیم اما ناگهان روند داستان سرعت بسیار بالایی پیدا می کند و وقایع رقم می خورند . برای عده ای این فضاسازی ملال آور است ( از جمله خود من ) اما از جهتی می توان از این اقدام وی نیز دفاع کرد ، چرا که با توجه به تاثیرپذیری تقریبا تمام اتفاقات داستان از جنگ نیاز به ایجاد یک درک صحیح و عمیق از جنگ برای مخاطب احساس می شود . برخلاف رمان وداع با اسلحه ارنست همینگوی که قهرمان داستان بعد از دوری از جنگ دیگر ردی از آن نمی بیند در این رمان می توان خراشی از جنگ را در ریشه های هر اتفاقی مشاهده کرد .
6-اتمسفر غیر کلامی :
فضاسازی جوی بسیاری از رمان ها برمبنای دیالوگ ها و ارتباط افراد شکل می گیرد ، در صورتی که در این رمان شاهد یک فضای مایل به مونولوگ گویی هستیم که به نوعی می تواند حقایقی از فضای ذهنی و جهان بینی نویسنده را به ما نمایش بدهد .
7-تفکرات زاده ی وقایع :
در این رمان شاهد این هستیم که بعد از هر اتفاق دنباله ی تفکرات نویسنده خود نمایی می کند ، به نوعی وقایع نقطه آغاز بیان تفکرات می شوند .
8-اتفاقات ابتدایی :
سلین بلافاصله و بدون هیچ رحمی در همان شروع کتاب خواننده را به وسط میدان برده و بی رحمی و زشتی چهره جنگ را با صراحت تمام به تصویر می کشد . این شروع طوفانی باعث می شود تا با خودم آرزو کنم ای کاش بازه حیات وی به گونه ای بود که به سینما نیز ورود پیدا می کرد . در همان بخش اول از نظر فضاسازی می توان ناآرامی و هیاهوی جنگ را تجسم کرد و سلین این امر را با ظرافت تمام انجام داده و در ادامه نیز تلاش می کند تا تاثیراتی که جنگ برجا می گذارد را نشان داده و بیان کند که آثار پساجنگ به زشتی آثار حین وقوع آن است .
9-طنز تلخ :
این اثر سلین صاحب نوعی طنز تلخ است ، به نحوی که یک حادثه مثل انفجار محل اسکان شان و نابودی آن به نحوی ست که گویای این موضوع است . حتی اتفاقات بعدی مثل قتل و تصمیم احمقانه شخصیت ها برای رفتن به جبهه جنگی که از آن فراری بودند و موارد این چنینی با وجود جدیتی که در بیان موضوع دارند اما بیانگر یک طنز تلخ در لایه های پنهان خود هستند .
10- جنگ ، ضد قهرمان اصلی :
با وجود ضد قهرمان های مختلف اما در نهایت آن ضدقهرمانی که در طول رمان دلم می خواست تکه تکه شدنش را ببینم جنگ بود که ریشه ی تمامی آوارگی ها و مصیبت های پیش آمده بود .
11-کنایه ها :
کنایه های مختلف سلین مثل فرشته خطاب کردن هواپیما ها جالب توجه و قابل بررسی است .
12-زخم همیشگی :
مجروحیت سلین در جنگ و از کار افتادن دست راستش اتفاقی بوده که در روایت های مختلفی که روایت اصلی را به وجود آورده اند تاثیرش را می بینیم ، به نحوی که می توان دید که نویسنده همیشه در حال یادآوری این موضوع است که زخم های جنگ هیچ وقت بهبود نمی یابند ، تنها از جایی به جای دیگر نقل مکان می کنند .
13-ویرانی عمدی :
در نگاه اول خواندن این اثر سخت و نفس گیر است و اگر مخاطب آثار قبلی سلین را نخوانده باشد قطعا دچار یک سردرگمی اولیه می شود ، چرا که در بسیاری از موارد ویرانی های فنی و روایتی مختلف دیده می شوند که با آگاهی و عمد نویسنده انجام شده اند . شاید سلین قصد داشته که هرج و مرج و ویرانی جنگ را در قالب کلمات نمایش بدهد و بگوید : (( در جنگ خبری از کارد مخصوص و چنگال برای خوردن سیب زمینی آب پز نیست . ))
14-قالب متفاوت :
در طول دسته ی دلقک ها نه تنها شاهد بدعت های ادبی و روایتی هستیم ، بلکه شاهد بدعت های فنی نیز هستیم . مثلا در فصل های اولیه کتاب و درمیان جملاتی که از سه نقطه های بعدی شان جدا نمی شوند ناگهان با یک ساختار نوشتاری منقطع شده و نزدیک به شعر اروپایی برخورد می کنیم .
15-آغاز و پایان :
مطلبی که در پایان هر روایت ، پایان کتاب و پایان فضاسازی اولیه کتاب می توان به صورت مشترک مشاهده کرد بیان یک حقیقت واحد یعنی ویرانگری و بطلان جنگ است . به نوعی سلین در این نگاه و برداشت با چرخیدن به دور یک محور موضوعی می خواهد جای هیچ ابهام و اما و اگری در ذهن خواننده به جا نگذارد .
به صورت کلی اگر بخواهم بگویم این اثر از آن دسته آثاری نیست که بتوان به راحتی از آن لذت برد و ارتباط برقرار کردن با کتاب کار ساده ای نیست . از نظر بنده این کتاب نمی تواند گزینه خوبی به عنوان کاندید در اولین رمان های انتخابی یک نفر باشد . روایت این اثر را دوست نداشتم و احتمال بسیار زیاد برای بار دوم به سراغش نخواهم رفت و نتوانستم با روایت و شخصیت ها ارتباط برقرار کنم اما نوآوری ها و خلاقیت نویسنده از نظر فنی برایم جالب بودند و توانستم نکات جدیدی را از زاویه و نگاه نویسنده کسب کنم ( اکثر مواردی که ذکر کرده ام از دید فنی هستند ) . قطعا برای علاقه مندان به ادبیات داستانی کلاسیک آثار این نویسنده حرف های تازه ای خواهند داشت ، هرچند توصیه می کنم حداقل برای شروع به سراغ دسته دلقک ها نروید و آثار مطرح دیگری از سلین یعنی سفر به "انتهای شب" و "مرگ قسطی" را در نظر بگیرید . با توجه به سلیقه متمایل به رمان های روسی بنده از ابتدا می توانستم حدس بزنم که مطالعه این رمان برایم لذت بخش نخواهد بود و اگر انتخاب اعضای گروه کتابخوانی نبود قطعا هیچ وقت سراغ این اثر نمی رفتم .

به قلم علی عاشوری


تحیر خواننده اتفاقی ست که اگر با یک تکنیک و به صورت پیوسته به وقوع بپیوندد عادی شده و دیگر حالت شگفتی را در خواننده به وجود نمی آورد . این رمان حتی نزدیک به یک عاشقانه هم نبود چرا که در عاشقانه های اصیل اندوه عاشق و معشوق به گونه ای بیان می شود که مخاطب احساس هم دردی و باورپذیری بالایی را از خط روایی دریافت می کند اما در این رمان با یک سمفونی بهم ریخته و ناموزون از شخصیت ها رو به رو می شویم ، شخصیت هایی که در ظاهر شاید مثل تکه های پازل به وجود آورنده یک تصویر بزرگ باشند اما در عمل هیچ سرنخ کلیدی از خط اصلی داستان به ما نمی دهند . اتفاقات و وقایع رخ داده در رمان بر اساس اثر گذاری موج نزولی دارند ، چرا که اتفاقات و نکات مرموز در فصول اولیه شما را وادار می کند تا برای پیدا کردن جواب های تان سطر به سطر جلو بروید اما زمانی که وارد فصل های بعدی می شوید اتفاقات و شخصیت ها بی معنی جلوه می کنند .

تخیلات بی منطق و درهم نویسنده به شدت آزار دهنده بود (در حدی که گاهی دلم می خواست کتاب را نخوانده به کناری پرت کنم )، شگفتی ها و اتفاقات غیر منتظره ابزار خوبی برای ایجاد حیرت و برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب هستند اما در این رمان آنقدر بی دلیل و بدون هیچ اتصالی با خط اصلی داستان تکرار می شوند که مثل آگهی های تلویزیونی خسته کننده می شوند .

از نکات مثبت کتاب هم نباید گذشت ، مدیریت شخصیت ها و پرش از روایت هر تکه داستان به تکه دیگری به دقت و وسواس انجام شده و داستانِ هرشخصیتی که آغاز شده پایان مشخصی پیدا کرده و همین امر باعث می شود تا ذهن خواننده درگیر سئوال های پیش پاافتاده نشود . بهیموت شخصیت دوست داشتنی و مجذوب کننده کتاب است که می توانست نقش اساسی وکلیدی تری در این رمان رقم بزند و متاسفانه از پتانسیل بالای این گربه تپلی و دوست داشتنی به اندازه کافی استفاده نشده .

جمع بندی نهایی : این رمان با توجه به فضا و موضوع متفاوت و منحصر به فردش می تواند یک تجربه جدید برای کسانی باشد که اهل مطالعه ( بخصوص رمان های کلاسیک ) هستند ، اما قطعا نمی تواند از آن دست کتاب هایی باشد که می شود با جسارت تمام به هرکسی معرفی کرد و احتمالا یک بار خوانش این اثر مخاطب را سیر می کند و جایی برای دفعات بعدی خوانش این رمان نمی ماند .


به قلم علی عاشوری

قبلا اگر نام رزیدنت اویل 3 را می شنیدم دوران دبستانم را به یاد می آوردم ، زمانی که کنار دایی ام که چند سالی از من بزرگ تر بود می نشستم و با ترس و لرز به صفحه تلویزیون خیره می شدم و زمانی که زامبی ها وارد کادر دوربین بازی می شدند چشم هایم را می بستم و بعد از اینکه صدای شلیک گلوله ها تمام می شد چشمانم را باز می کردم ، اما بیشتر از همه چهره نمیسیس به ذهنم می آمد که تصویرش حتی از روی جلد سی دی بازی هم ترسناک بود . از زمانی که Resident evil 2 Remake  منتشر شد و نتایج فوق العاده ای رقم زد همه ما منتظر بازسازی قسمت سوم بودیم . 
Resident evil 3 Remake  با تمام نقاط مثبتی که در ادامه به آن اشاره خواهد شد به هیچ وجه آن چیزی که انتظارش را داشتم نبود و به همان اندازه نقاط ضعف مختلفی داشت .

 

پاشنه ی آشیل 

از همین ابتدا به سراغ بزرگ ترین نقطه ضعف بازی می رویم . با اولین نگاه می توان متوجه شد که  دیگر خبری از نام نمیسیس نیست . در حقیقت سازندگان بازی هم خبر داشته اند مخلوق جدیدی که به نمایش گذاشته اند شبحی نه چندان شبیه به نمیسیس است.

 
چهره ی جدید نمیسیس بزرگ ترین عامل دلسردی در ابتدای کار است . ترکیب دندان های عجیب و بینی ناموزون و مضحک نمیسیس به جای اینکه یک چهره ترسناک خلق کند موفق به ترسیم شکل کمی منزجر کننده و عجیب شده است . شاید طراحان شخصیت ها فراموش کرده اند که یکی از عوامل ترسناک شدن یک هیولا باورپذیری آن است . حذف بخیه فی بزرگ چشم راست نمیسیس یک اشتباه دیگر بوده که باعث بیگانگی بازیکنان با نمیسیس شده است . بی توجهی شرکت سازنده به نظرات منفی کاربران بعد از انتشار تصاویر اولیه بازی از نمیسیس می تواند اشتباهی به مراتب بزرگ تر باشد .
مستر ایکس ورژن 1.05 
یکی دیگر از مواردی که باعث می شود نمیسیس دیگر مثل سابق ترسناک نباشد کارهای نه چندان هوشمندانه ای ست که در طول بازی چندین بار از او سر می زند . برای مثال در دقایق اولیه بازی زمانی که در راهرو یک آپارتمان به دنبال جیل است که در حال فرار از اوست، یک تکه بزرگ از قسمت های مخروبه ساختمان دستش است که دو طرفش به دیوار های اطراف گیر کرده و نمیسیس با اصراری احمقانه آن را هل می دهد تا به این وسیله به جیل ضربه بزند . جالب تر زمانی است که وقتی این سلاح مرگبار از دستش می افتد دوباره آن را بر می دارد تا سرعتش کم شود و به حرکت پرتقلای خود ادامه می دهد . تفاوت نمیسیس با مسترایکس خلاصه شده در دوسه باری ست که کلمه استار را می گوید ( آن هم نه چندان دلهره آور و جالب توجه ) و همینطور سلاح هایی که در بازی در دستش می گیرد که در بعضی موارد بیشتر جنبه تزئینی دارند .

نمیسیس خطی و سینمایی 

غیرقابل پیش بینی بودن نمیسیس او را نمیسیس کرده بود . در حقیقت سر و کله او  هرجایی می توانست پیدا شود ، تمام معادلات مخاطب را به هم بزند . این مخلوق مخوف آنقدر سریع به جان جیل بیچاره می افتاد که تقابل با او همیشه مساوی با جایگزینی آدرنالین به جای خون در رگ ها بود ، اما در نسخه بازسازی شده نمیسیس تبدیل به یک هیولای نمادین شده که در چند قسمت به صورت خطی و سینمایی حضور پیدا می کند ،  همینطور به عنوان یک باس فایت سخت جان باید در صحنه های مختلف با او رو به رو شوید . در حقیقت نمیسیسی که بیشترین درگیری ذهن مخاطب در طول بازی پیرامون او بود حالا تبدیل به یک باس فایت نسبتا بدقلق شده است . 
در ضمن نمیسیس توانایی ورود به اتاق های امن بازی را ندارد . در تعقیب و گریزهای محدودی که با نمیسیس وجود دارد موارد عجیبی نیز به چشم می آید ، مثلا نمیسیس پشت سر شماست و کمی جلو تر که می رود از آسمان در سمت راست تصویر که دورتر از جای قبلی اش است فرود می آید و دنبالتان می کند. 
استارز
 
شاید ماندگار ترین دیالوگ نسخه قدیمی بازی همان کلمه STARS بود که نمیسیس با خشم و صدای نخراشیده اش آن را به صورت کشیده ای تکرار می کرد . اما در بازی جدید تنها در سه جا و و به صورت سینمایی و از پیش تعیین شده این کلمه را از دهان او می شنویم و همین باعث می شود که نمیسیس نسخه REMAKE بیشترشبیه مستر ایکس باشد .

خاطره بازی 

تمام کسانی که بازی قدیمی را بازی کرده اند با امید به اینکه بسیاری از لحظات خاص بازی برای شان مرور شود به سراغ این بازی می آیند . در حقیقت بازی در این زمینه نه خوب عملکرده و نه بد . بعضی لحظات مثل انفجار قطار و از ریل خارج شدن آن به خوبی بازسازی شده اند و برخی از لحظات به کلی حذف شده اند . هیچ وقت لحظاتی را که سال ها پیش در کوچه های مخوف و ساکت را سیتی سپری می کردم فراموش نمی کنم ، همان لحظاتی که هر از گاهی صدای جیغ یک شهروند را می شنیدم و وقتی به امید نجاتش به صحنه می رسیدم با یک زامبی ژولیده رو به رو می شدم . این صحنه در نسخه REMAKE یک بار اتفاق می افتد که ابدا نمی تواند حس آن ایام را احیا کند . 

گرافیک و گیم پلی 

شاید بتوان گرافیک بازی را یکی از نقاط قوت اصلی آن دانست ، البته گرافیک و گیم پلی بازی تفاوت چندانی با RESIDENT EVIL 2 REMAKE ندارد . گرافیک کمی بهبود یافته و گیم پلی هم با اضافه شدن قابلیت جاخالی دادن ، چاقوی دائمی و البته عوامل انفجاری و الکتریکی که در درگیری با زامبی ها می تواند کارآمد باشد دست بازیکن را بازتر گذاشته . در گیم پلی بازی، نسخه دوباره سازی شده در بعضی نکات به جز خطی شدن نمیسیس به نسخه قدیمی وفادار مانده است  ، مثل اضافه کردن قابلیت جا خالی دادن ، مهمات بیشتر ، درگیرهای شلوغ و پر زامبی ، اکشن شدن این عنوان و همینطور ساده شدن معماهای بازی . در حقیقت معماهای محدود بازی که بدون حل آن ها نمی شود بازی را پیش برد چندان سخت و چالش برانگیز نیستند . اگر در نسخه قدیمی معماها خیلی پیچیده نبودند دلیلش حضور نمیسیسی بود که هیچ جا دست از سرمان بر نمی داشت . البته قسمت های مربوط به کارلوس پررنگ تر شده و معماهای مربوط به او بهبود یافته اند که نکته قابل توجهی ست . همچنین درگیری های کارلوس متناسب با تجهیزات و مهمات او طراحی شده اند و در بعضی لحظات حتی حس می کنید با یک مسلسل تمام اتوماتیک و 200 گلوله هم حریف موج زامبی های مقابل تان نمی شوید ، مخصوصا درگیری های در فضاهای بسته به خوبی بازیکن را به چالش می کشند.
 
گرافیک بازی به شکل بسیار خوبی پیاده سازی شده و شاهد رندر روان و بدون لگی خواهید بود . از طراحی دقیق و زیبای شهر را سیتی و جزئیاتش نباید غافل شد ، صدای بیسیم خودرو های پلیس و زامبی های که ناگهان از پشت فرمون خودروی متروکه ای به سمت شما حمله می کنند و همینطور محدوده بزرگی که گاهی گشتن در آن باعث سردرگمی می شود و استفاده از نقشه را ضروری می کند . همچنین به دلیل وجود مکان های مشترک با بازی Resident Evil 2 REMAKE ، به دقت روی اشیاء کار شده و شما حق ورود به بعضی از اتاق ها را ندارید ، همچنین جزئیات بسیاری در بازی رعایت شده اند ، برای مثال بعضی جنازه های پلیس که در قسمت دوم می دیدیم ، لحظه کشته شدنشان در این قسمت نمایش داده می شود . یا حتی صفحه کلید کمد های اداره پلیس که در قسمت دوم باید دو کلید دیگر را پیدا می کردید در این قسمت وجود ندارند و شما هم نمی توانید پیدای شان کنید . در ضمن گیم پلی بازی تنها می تواند 5 تا 6 ساعت شما را سرگرم کند که برای یک عنوان بزرگ زمان کم و دور از انتظاری ست .
 
بررسی سناریو ، داستان و شخصیت پردازی 
(خطر لو رفتن داستان بازی ) 

بعد از تمامی نقد ها به بزرگ ترین نقطه قوت این بازی می رسیم . سناریو بازی از نظر شخصیت پردازی ، معقول شدن برخی اتفاقات (مثل زمان بهبودی جیل واثرگذاری واکسن )و همینطور خط داستان بازی بهبودی های چشم گیری پیدا کرده . برای مثال در بازی اصلی نمیسیس برد را ناگهان می کشت ، اما در نسخه بازسازی شده شخصیت برد در همان لحظات کوتاه به خوبی شکل می گیرد و می بینیم دیگر خبری از آن برد خودخواه که در قسمت اول با هلکوپتر فرار کرد نیست و حتی دیالوگ هایی که بین او و جیل در لحظات آخر رد و بدل می شود تاثیرگذار هستند . در حقیقت بیشترین تمرکز روایت بازی روی شخصیت پردازی و نمایش نقاط پنهان تمام شخصیت هاست . شخصیت میخائیل که در نسخه قدیمی یک شخص زخمی منفعل بود که ناگهان در لحظه حضور نمیسیس دست به فداکاری می زد اما در اینجا تبدیل به یک فرمانده کار کشته ( وکماکان زخمی ) شده است . شخصیت پردازی میخائیل با ظرافت بسیار بالایی انجام شده ، طوری که لهجه روسی ،آن صدای غمگین و خسته وچهره غبارگرفته اش به خوبی می توانند حتی در زمان کوتاهی شخصیت او را به نمایش بکشند  و در همان لحظات کوتاه حضورش می تواند مخاطب را جذب خودش کند . با کمی دقت می توان حسی پدرانه را در او دید ، هنگامی که جیل را از نمیسیس دور می کند و لحظه ای که چشم در چشم نمیسیس می گوید : (( از قطار من برو بیرون ! )) ذره ای ترس در چشمانش نیست و فقط می توان شجاعت را دید .  
شوخی های به جا اما نه چندان بامزه کارلوس و حس ماجراجویی اش به خوبی چیده شده اند . همینطور رابطه ای که بین او و جیل شکل می گیرد به صورت پلکانی قوت می گیرد .
همچنین جواب بسیاری از سئوال ها که در قسمت قبل برای مخاطبان پیش آمده بود در این قسمت پیدا می شود ، مثلا نحوه زخمی شدن مافوق لئون که شاید یکی از متحیر کننده ترین نقاط بازی بود . لحظه ای که کارلوس و همکارش می رسند و زمانی که سعی می کنند خودشان را برای کمک به افسر پلیس برسانند او با صدای بلند می گوید : (( برد نه ، تو نه . )) 
و دو شلیک به پایش می کند و وقتی می خواهد تیر خلاص را به سرش بزند می گوید : (( متاسفم ! )) 
و همان لحظه برد زامبی شده سرش را بالا می آورد و تکرار می کند : (( متاسفم ! )) 
آیا ذره ای هوشیاری برای برد باقی مانده بوده و این جمله را نیت و باقی مانده اراده اش گفته بود ؟ یا فقط تکرار یک کلمه ساده توسط یک زامبی بی عقل بوده ؟ این قسمت شاید بتواند یکی از ماندگار ترین بخش های بازی در ذهن مخاطب باشد .
همچنین تارل به عنوان همکار و راهنمای کارلوس ویک مغز متفکر به خوبی خودش را در دل جا می کند و هرچند که در ابتدا نمی توان حس خاصی به او داشت اما در لحظات آخر می بینیم که از دست دادنش کمی حال مان را می گیرد و حضورش به عنوان یک شخصیت مکمل به جا و حساب شده است .

اما بیشتر از همه شخصیت پردازی جیل به چشم می آید که حالات درونی و کابوس هایش را با ما شریک می شود . یک اتفاق بسیارخوشایند اضافه کردن حالت اول شخص به بعضی بخش های سینمایی بازی بود که تا حدودی توانست موثر باشد . در بازی شخصیت جیل نسبت به نسخه قدیمی تکامل یافته تر است . دختر جسوری که از مقابله با هیچ چیز نمی ترسد ، در مقابل هیولا های ریز و درشت رجز می خواند و البته به شدت بد دهن شده است . شاید بزرگ ترین درسی که جیل در طول بازی به مخاطب خود می دهد این است که تنها راه از بین بردن یک ترس و کابوس رویارویی با آن است . 
البته شخصیت نیکولای هم به خوبی فرم داده شده و دقیقا مصداق یک موجود عوضی است که هرکسی دلش می خواهد او را بکشد . البته زخم زبان ها و تکه پراکنی های او در طول بازی بی جواب نمی ماند و جیل در پایان بازی به خوبی از خجالتش در می آید و نیکولای هم به چیزی که لیاقت را دارد می رسد 
انتظار برای یک مرگ غیرقابل اجتناب .

موسیقی متن
موسیقی بازی در چند قسمت به صورت کوتاه توانست حس ترس را به خوبی القاء کند اما نقطه درخشان و ماندگاری در موسیقی متن بازی دیده نمی شود . نسخه قدیمی بیشتر از اینکه با موسیقی متن بخواهد حس ترس را القاء کند با سکوت دلهره آور در کوچه های را سیتی و انتظار برای رویارویی با نمیسیس این حس را به خوبی به وجود می آورد . اما حتی اگر موسیقی متن خیلی بهتر از این هم کار می شد نمی توانست نتیجه چندان مطلوبی را رقم بزند . 
جمع بندی
می توان Resident Evil 3 Remake  را یک بازی خوش ساخت و با گرافیک و گیم پلی روان و داستان خوب و شخصیت پردازی دقیق توصیف کرد و اگر Resident evil 3 nemisis را بازی نکرده باشید می توانید از آن چند ساعتی لذت ببرید ، اما اگر از طرفداران نسخه قدیمی هستید ، این نسخه ممکن است خاطرات و افکارتان در مورد نام نمیسیس را بهم بزند و نمی توانم تجربه این بازی را توصیه کنم . در پایان می توان گفت نمیسیس ظرفیت بسیار بالایی داشت که با عجله و بی توجهی سازندگان در بین تلاش برای سینمایی کردن این عنوان گم شد و در تحول شخصیت پردازی و ترسیم فضای بین شخصیت ها ، نمیسیس تنها شخصیتی بود که به کل نادیده گرفته شد و حالا تبدیل به یک غول چند مرحله ای سخت جان شده است .


آخرین جستجو ها

fillsussahik Sunset تک آهنگ attrodenga . وبلاگ اطلاع رسانی گروه آنی سون تکلیف روز دو شنبه ایناز چت|بیتا چت|وبلاگ|وب سایت بزرگترین وبلاگ عکس و آهنگهای روز در امتداد شب